سال ها بود که منتظرت بودم . یه روز امدی مثل یه شاهزاده با یه اسب سفید ، وقتی چشام تو چشات گره خورد دلم
واسه همیشه اسم تو رو خوند . تو آهسته امدی مثل یه نسیم و با یه طوفان رفتی . رفتی و من رو من رو با این ضخم
تنها گذاشتی ، تو رفتی و فکر نکردی جای این ضخم واسه همیشه رو دل من میمونه تو که ظالم نبودی .
حالا وقتی می بینمت حتی نمی تونم باهات حرف بزنم برای اینکه نباید این کار رو بکنم ، برای اینکه همه میگن دیونه شده از این عشق کهنه . آره ، راست میگن ، من فقط میتونم با حسرت چشات رو نگاه کنم و ردپات توی زندگیم رو
ببوسم و تو خلوت خودم بهت بگم ، تا آخر دنیا منتظر چشات میمونم .
یلدا (انتها)
28/7/86